مهرسام منمهرسام من، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

رویای شیرین من

ورود غیر منتظره

سلام مهرسامم بالاخره اومدی مامان قربون قد و بالات 5ابان شما اون پاهای خوشگلتو گذاشتی روی زمین وبه زندگی منو بابایی رنگ دادی خونمون بااومدن شما یه حال وهوای دیگه پیدا کرده نمیتونم برات حسمو توصیف کنم یه حس خاص فکر کنم همون حس مادرانس بابایی که دیگه هیچی بنده خدا سرما هم خورده نمی تونه ببوستت چهارم ابان برای چک کردن وضعیت شما رفتم دکتر که برام سونو نوشت بابررسی وضعیت شما بهم گفتن که باید  بستری شم برای زایمان نمیدونم برای چی گریم گرفت ولی تا جایی که اشک داشتم گریه کردم فکر کنم گریه خوشحالی بود برای اینکه روزی که 9ماه انتظارشو می کشیدم بلاخره فرارسیده بود بابایی بنده ی خدا وقتی منو توی اون حال دید رنگش پریده بودفکر میکرد که خدایی نکرد...
14 آبان 1393

عکس های اتاق گل پسرم

سلام گل پسرم اتاقت هم برای اومدن شما اماده شده ولی هنوز خبری از شما نیست همه مامانایی که مثل من نی نی تو دلشون بود نی نی هاشون اومدن ولی از شما خبری نیست راحت تو دل من خوابیدی ازاخرین باری که با بابایی رفتیم سونو و باباصدای قلب شما رو شنید و دید چقدر بزرگ شدی انگار تازه باورش شده داره بابامیشه همش میگه پس این پسری کوش چرانمیاد همش داره ازشما صحبت میکنه مامانجون اخه دلمون می خواد زودتر روی ماهتو ببینیم اینم عکس های اتاق گل پسر راستی تا سرویسو اوردیم بابایی حسودیش گل کردو نشست توی تخت شمامنم سریع ازشون عکس انداختم ...
3 آبان 1393
1